ریحانه

  • خانه
  • همسرداری 
  • تماس  
  • ورود 

داستان جذاب

28 تیر 1397 توسط قیطاسیان

✨﷽✨

جانم امیرالمومنین(ع)
?مردعربی از حضرت علی (ع) پرسيد :

اگر من آب بنوشم حرام است؟

 فرمودند : نه

گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ 

فرمودند: نه

گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است !
?اميرالمومنين (ع) فرمودند : 
اگر آب به رو ي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟

گفت : نه

فرمودند:اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟

گفت : نه

فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟

گفت : فرق سرم شكافته ميشود.

حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است .
?کتاب قضاوتهای امیرالمومنین(ع)

 نظر دهید »

رزق آماده

27 تیر 1397 توسط قیطاسیان

​✅به حکیمی گفتند:
?از زور گرسنگی مجبورشدیم

کوزه سفالین یادگار سیصد ساله ی

اجدادمان را بفروشیم!
✅حکیم گفت:
?خدا روزیتان را سیصدسال پیش کنار

 گذاشته و اینگونه ناسپاسی مےکنید!! 

 نظر دهید »

داستانک

27 تیر 1397 توسط قیطاسیان

جواني نزد شیخی آمد واز او پرسيد:

 من جوان كـم سني هـستم امـا آرزو هـاي

بزرگـي دارم و نميتوانم خـود را از نگاه كردن

بـه دختـران جـوان منـع كـنم، چـاره ام چـيست؟
شیخ نيز كوزه اي پر از شير به او داد و

بـه او توصـيه كـرد كـه كوزه را بـه سـلامـت

به جـاي معـيني ببـرد و هـيچ چـيز از كوزه نريزد
واز یکی از شاگردانش نیز درخواست كرد

او را هـمراهي كند واگر یک قطره از شـير را 

ريخت جلوي همه مردم او را حسابی كتك بزند!
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد

رساند و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي شیخ

از او پرسـيد چند دختـر را در سـر راهـت ديدي؟
جوان جواب داد هيچ، فقط به فكرآن بودم

كه شير را نريزم كه مبـادا در جـلوي مردم

 كتك بـخـورم و در نـزد مـردم خـوار و خـفـيـف شـوم..
شیخ هم گفت: اين حكايت انسان مؤمن است

كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
وحواسش را جمع میکند تا سمت

گناه کشیده نشود و از روز قيامت بيم دارد…

 نظر دهید »

درنگ... 

27 تیر 1397 توسط قیطاسیان

?آیتــ الله مجتهدے:

 

آنهایی که هرچه میزنند،کارو بارشان جور نمیشود،به خاطر این است که #نماز اول وقت نمیخوانند.
اگر میخواهید دنیا وآخرت داشته باشید نماز اول وقت را ترک نکنید.

 نظر دهید »

خواب!!! 

27 تیر 1397 توسط قیطاسیان

​✨﷽✨
?گویند مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند… کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.

یکی از اون دو نفر گفت:طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه… اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره. 
?گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه. مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه… بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو  برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!!
?یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد… 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

ریحانه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس